to be relocated, to be transferred, to be dislocated, to be budged
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
خانواده تصمیم گرفتند برای فرصتهای شغلی بهتر جابهجا شوند.
The family decided to be relocated for better job opportunities.
قرار است کارگران کارخانه به مرکزی جدید در شهری دیگر جابهجا شوند.
The factory workers are set to be transferred to a new facility in a different city.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «جابهجا شدن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/جابهجا شدن